دينادينا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
آتناآتنا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

فسقلی های من😍

شب زنده دار!

ماماني من قربونت برم من . اين روزها حسابي از كار خونه و كارهاي روزمره ام افتاده ام !! آخه شما شبها ساعت 1 و 2 بيدار ميشي و تا ساعت 4و 5 هم بيداري بعد كه ماماني خوشحال از اينكه شما خوابيدي ميره كه حسابي لالا كنه ساعت هفت صبح سرحال و قبراق بيدار ميشي و دلت ميخواد يكي باهات بازي كنه تا ساعت 9 و 10 هم بيداري!!‌ يه رحمي بكن مادرجان ...تو كه ميدوني من چقدر وابسته خوابم!!! روزها بدنم عين تبدارها خوابه و خودم بيدار.... !! اين هم سند!!! ساعت هفت صبح ...
28 آبان 1390

اولين ماهگرد

سلام عزيزك مامان وروجك من كه همش دلت ميخواد يكي بغلت كنه و راه ببرتت!! آخه ماماني دخمل هم اينقده شيطون!؟ ماشالله ديگه حسابي سر ميگيري و با اون نگاه كنجكاوت همه جا رو خوب چشم ميندازي اگر هم يه منظره رو مدت زيادي ببيني خسته ميشي و جيغ ميزني تا ببريمت يه منظره جديد و باحال!! حالا ديگه وقتي دمر روي شونه ام گذاشتمت دستات رو حائل ميكني و خودت رو ميدي عقب تا صورتمو ببيني... اي جيييييييييييييييييييييييييييييگر مامان راستي دوروزه كه دستت رو پيدا كردي الهي مامان فدات بشه همش با تعجب بهش نگاه ميكني!! حالا بعدا بايد عكسش رو شكار كنم برات بذارم سه روز هم هست كه ديگه لبخندهاي هپروتي تحويل ما نميدي!! هههه وقتي بابايي باهات حرف ميزنه و قربون صدق...
28 آبان 1390

زيباترين**

((....مـــــــــامـــــــــــــــانش ....بيا ...ني ني گرسنشه...))   اين روزها اين جمله زيباترين جمله اييه كه به گوشم ميرسه.......... ...
22 آبان 1390

ماهي خانم

قربون اون دهن هميشه بازت بره ماماني كه همش ميگي من گشنمه من گشنمه واسه همين مامانجون اسمت رو گذاشته ماهي خانم آخه همش عين ماهي دهنت رو باز و بسته ميكني جيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگر     اینم یه عکس بامزه پستونکی!! الهی بگردم چقدر بهت بزرگه مــــــادر!! ...
22 آبان 1390

روز شمار

بدون شرح اضافه!!! سه روزگي هشت روزگي يازده روزگي بيست و سه روزگي...البته در حال قر زدن!! ...
20 آبان 1390

اولين ها.....

اولين روز تولد          اولين لبخند روز دوم تولد           اولين بار رفتن خونه مامانجون روز سوم تولد          اولين خنده صدا دار روز چهارم تولد        اولين بار رفتن به دكتر و البته بيرون رفتن از خونه روز پنجم تولد          رفتن به بيمارستان كه ايشالله ديگه براي مريضي پيش نياد روز ششم تولد        افتادن ناف روز هفتم تولد     ...
20 آبان 1390

***برف***

سلام عسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسيسم قربون اون خوشگليات برم من فداي تو بشم من جيگر طلاي من چند روز پيش با اينكه هنوز توي ماه آبان و  درست وسط پاييز بوديم هوا اينقدر سرد شد كه برف اومد!!!! خيلي باحال بود تاحالا چنين چيزي نديده بوديم اما امسال از پاقدم خوب شما آب و هوا هم باحال شدن!! البته اينقدري نبود كه بتونه روي زمين رو پر كنه ولي بازم خيلي كيف داد آخه من عااااااااااشق برفم اينم عكسش ....تاريخش هم فكر كنم يا 16 آبان بود يا 17 ام!!! ميبيني مادر از بس همه اوقاتم رو پركردي ديگه تاريخ و ساعت ازدستم در رفته!!!     ...
20 آبان 1390

روز زايمان

سلام جيگرك من قربونت برم كه يه لحظه هم نميتونم ازت چشم بردارم چون دلم برات تنگ ميشه ديگه تمام قلب مارو پركردي خانمي خونمون با حضور تو يه رنگ ديگه گرفته خيلي وقته ميخوام بيام برات بنويسم اما كارهاي شما اجازه نميده آخه خيلي شيكمويي ماماني همش داري شير ميخوري الهي قربونت برم من ديگه امروز ميخوام برات بنويسم از روزي كه قدم سر چشم ما گذاشتي....   در تاریخ ٩٠/٧/٢٦ ساعت ١١:١٠ صبح روز سه شنبه با وزن ٣/٤٧٠ و قد ٤٩ و دور سر   ٣٦  اون روز ساعت 5 صبح با عمه زري قرار داشتيم كه بريم بيمارستان برات گفته بودم كه به مامانجون نگفته بوديم ديروزش اونجا بودم الكي بهش گفتيم كه بابايي رفته تهران و منم تا شب پيششون بودم ...
19 آبان 1390

دينا خانم

سلام به همه دوستاي گلم ممنون از اينهمه لطف و محبتي كه بهم داشتيد و شرمنده از اينكه نتونستم زودتر بيام اين روزها دينا تمام ثانيه هاي زندگي ام رو پر كرده ايشالله چند روز ديگه ميام و خاطرات اين روزها رو مينويسم فعلا اولين عكس دينا رو داشته باشين تا بعد راستي نميدونم چطوري حجم عكس رو كم كنم كه كيفيت پايين نياد اگه راهنمايي كنيد ممنون ميشم   ...
6 آبان 1390
1